کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

روی ماه خداوند را ببوس

 

 نام کتاب : روی ماه خداوند را ببوس

نویسنده : مصطفی مستور

موضوع : رُمان

ناشر : نشر مرکز

چاپ سی و یکم 1388

قیمت :  2600 تومان

برگزیده ی جشنواره ی قلم زرین به عنوان بهترین رمان سال های 1379 و 1380 

 

 

از کجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بود ؟که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟

سال ها فکر من این است و همه شب سخنم

به کجا می روم آخر ؟ ننمایی وطنم. "روی ماه خداوند را ببوس” در حقیقت داستان شک به چیستی وجود انسان و خداست ، داستان زندگی مردی که در مورد خودش و خدایی که تا چندی قبل میشناخته دچار شک وتردید می شه .

شخصیت اصلی داستان یونس دانشجوی دکترای پژوهشگری اجتماعی است که باری تز دکترا در حال تحقیقی و جستجوی دلیل جامعه شناختی خودکشی دکترجوانی به اسم پارسا است. پارسا دکترای فیزیک داشته و سالها بر روی مفاهیم ریاضی انسانی تحقیق و مطالعه داشته و هیچ مشکل عمده ای که دلیلی برای خودکشی باشه هم نداشته . یونس یک نو روشنفکره اونطور که از داستان معلومه اون ریشه مذهبی داشته ولی در طول زمان به جایگاه بینابینی رسیده که نه می تونه خودش رو راضی به زندگی معمولی بکنه و نه می تونه مثل علیرضا درآرامش باشه. و کسی مثل راننده تاکسی براش غریبه.... "  

 

کاش یک تکه سنگ بودم. یک تکه چوب. مشتی خاک. کاش یک سپور بودم. یک نانوا. یک خیاط. دستفروش. دوره گرد. پزشک. وزیر. یک واکسی کنارِ خیابان. کاش کسی بودم که تو را نمی شناخت. کاش دلم از سنگ بود. کاش اصلا دل نداشتم. کاش اصلا نبودم. کاش نبودی. کاش می شد همه چیز را با تخته پاک کن پاک کرد. آخ مهتاب! کاش یکی از آجرهای خانه ات بودم. یا یک مشت خاک باغچه ات. کاش دستگیره اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی. کاش چادرت بودم. نه، کاش دستهایت بودم. کاش چشمهایت بودم. کاش دلت بودم. نه، کاش ریه هایت بودم تا نفس هایت را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری. کاش من تو بودم. کاش تومن بودی. کاش ما یکی بودیم. یک نفر دوتایی! " 

 

 دائم با خودش درگیره و خودشو مورد سوال قرار می ده که چرا اصلا باید باشه ؟ در حین تحقیق روی علت مرگ پارسا دائما دچار تردید در تمام عقایدش می شه مرگی که دلیلی فرا منطقی ( از آن جهت که عشق با منطق فیزیک دکتر پارسا درست درنمیاد و اون به مرگ می بره ) داشته . داستان در انتها با انبوهی سوال در ذهن خواننده به پایان می رسه و هرگز انتهای مشخصی رو به خواننده نمیده چرا که مفهوم مذهب و مرام و مسلک از بین می ره و به معنایی جهان شمولی تر می رسه به کیفیت انسان بودن . مهم نیست چه آیینی داشته باشی مهم معنای انسانیته درست مثل دعای خیر زن بدکاره­ که در جواب محبت یک راننده تاکسی به او میگوید از طرف من "روی ماه خداوند رو ببوس" به هر حال خوندن این کتاب در مواقع بی حوصلگی توصیه نمیشود 

 هر کس روزنه‌ای است به سوی خداوند، اگر اندوهناک شود. اگر به شدت اندوهناک شود

نظرات 19 + ارسال نظر
محسن شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:57 http://after23.blogsky.com

خانم مریم، به وبلاگ کتابهایی که می خوانیم خوش آمدید.

سلام
ممنون و مرسی که آپ کردید به جای من دقیقا از ۱۰ شب روز جمعه اینترنتم قطع شد

بابک شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:01

در مورد اقای مستور نظرم همان است که بار قبل عنوان کردم :-)
شروعش جالبه و ادامه اش هم بد نیست اما در پایان می خورد تو ذوق خواننده، آدم احساس می کند انگار دارد یک کار سفارشی می خواند و نویسنده می خواهد یک فکر خاصی را به تو ، نه القا، بلکه اجبار کند. اما در کل از خواندن اثارش لذت بردم

دقیقا نمی دونم نظر شما در رابطه با مصطفی مستور چیه ؟ اما من از خوندن کتابی که با جسارت در مورد سوالای ذهنی خیلی ها حرف می زنه خوشم میاد/ نمی دونم فکری که به من اجبار نشد

پروانه شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 17:32 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

چاپ سی ویکم!

این یااداشت روی صفحه بود که ترانه(فرزندم) گفت این کتاب رو دارم همونیه که ... بهم کادو داد. ساعت 4 شروع کردم و ساعت 5 بیش از نیمی از آنر ا خواندم تا اینجا برایم گیرایی نداشت.

برگزار کنندگان این جشنواره چه کسانی هستند؟ داورها چه کسانی هستند.

مریم گرامی برگزیده یک جشنواره ادبی باید از نظر ادبی وزنه ای باشد که به نظرم اینطور نیامد . از آن کتابهایی است که می توان تند خوانی اش کرد.

بله برای خیلی ها حتی این کتاب قابل تحمل نبوده
در مورد شورای کتاب در نهایت احساس عصبانیت به اونها با شما موافقم اما فکر نمی کنید کلافه بودن خیلی از آدما رو جالب بیان کرده گرچه خیلی مبهم و با ترس ؟ این برام جالب بوده

شهرزاد یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 http://se-pi-dar.blogsky.com

سلام مریم گرامی
من هم پیوستن شما رو به این وبلاگ تبریک می‌گم.

این کتاب مستور را پیشتر خوانده بودم، یادداشت شما بهانه‌ای شد تا دوباره سری به کتاب بزنم، راستش در مورد این کتاب خاص بیشتر از این که موضوع کتاب را دوست داشته باشم، نامش را دوست دارم،
از طرفی فکر می‌کنم همه‌ی بحث‌ها و نشست‌ها و تحلیل‌هایی که از این کتاب شده نشان از اقبال عمومی کتاب دارد ولی مرور دوباره‌ی کتاب و حتی همین جملاتی که اینجا نوشته شده هم حس کلیشه‌ای بودن را در بسیاری از صفحات به من منتقل می‌کند.

سلام و منون
کلیشه ؟ جالبه چیزی به ذهنم رسید

خودم یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:20

سلام و تشکر از همه ی دوستان
از نظرات شما بسیار سپاس گذارم
برام خیلی جالب بود
دارم می رم شورای کتاب می خوام یه تمشک طلایی هم اونجا داشته باشیم

پروانه دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:38

مریم گرامی
یک:
من هم پیوستن شما را به نویسندگان این وبلاگ خوش آمد می گویم.

با پوزش از دیر کرد.
دو:
آیا شما نویسنده ی وبلاگ فصل پنجم هستید؟
آنچه در باره ی شما می دانم همان است که در "شناسنامه مریم " نوشته اید.

پروانه ی عزیر :
درود و سپاس
بله خودمم -

پروانه دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:59

از آشنایی بیشتر با شما خوشبختم.

در باره ی کلافه بودن آدمها: آنهایی که ایمان دارند راحتتند نیازی به فکر کردن ندارند چون همه چیز پیش از آنها بزایشان مشخص شده ولی آنهایی که به دنبال عقیده ایی هستند با این پرسش ها روبه رو هستند که من آن را کلافگی نمیبینم.

امیدوارم بتوانم دنباله ی کتاب را بخوان تا بتوانم بیشتر با هم گفتگو کنیم.یک نمون در مورد آن پن فرند امریکایی باید ببینم نویسنده تا آخر چه می گوید ..

بله درسته شایدم چون خودم دچار این سردرگمی و کلافه بودن شدم ایینطور فکر کردم

پروانه دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:10 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

مریم:
. داستان در انتها با انبوهی سوال در ذهن خواننده به پایان می رسه و هرگز انتهای مشخصی رو به خواننده نمیده

پروانه:
اگر نتیجه نمی دهد پس این نتیجه گیری شما چیست:
"
چرا که مفهوم مذهب و مرام و مسلک از بین می ره و به معنایی جهان شمولی تر می رسه به کیفیت انسان بودن . مهم نیست چه آیینی داشته باشی مهم معنای انسانیته "

مریم گرامی کتاب را خواندم و نتیجه گیری شما را بهتر از خود کتاب دانستم.
ولی به نظر من شما نتیجه گیری را که دوست داشتی کردی. کتاب انتهای مشخصی دارد . و نتیجه های روشنی دارد.

ن شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:13

سلام،نمیدونم اجازه هست در قسمت نظرات مربوط به نوشته جواب دوستان رو هم داد یا نه اما بهرحال در جواب دوست عزیز پروانه خانم و پیرو این نظرشون:

"در باره ی کلافه بودن آدمها: آنهایی که ایمان دارند راحتتند نیازی به فکر کردن ندارند چون همه چیز پیش از آنها برایشان مشخص شده"

به نظر بنده تعریف ایمان و اعتقاد به اراده ی خداوند بین ما آدما بد جا افتاده،اما بنده بعنوان کسی که خودم رو شخص معتقد و با ایمانی میدونم لازمه بگم که هر روز من پر از دغدغه و فکر کردن برای انتخاب راه صحیح هست و اراده ی خدا رو هم جهت اراده ی خودم میدونم،یعنی با خودم میگم خدا هم همون چیزی رو میخواد که من میخوام،فقط باید حرکت کنم و جهت درست رو انتخاب کنم و این انتخاب جهت درست یعنی دغدغه و فکر کردن...درست خلاف چیزی که عنوان کردید...مثل یک بازی میمونه که چند تا پایان داشته باشه،بستگی به شما داره که کدوم پایان و سرنوشت رو رقم بزنید!

سپاس...

سلام و ممنون
انتخاب آخر با ماست

یاسی دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 00:30

سلام به مریم عزیز. به این وبلاگ خوشآمدین.

درمورد کتاب، اتفاقا من هم تو چرکنویس هام این کتاب رو گذاشتم و اتفاقا از این کتاب خیلی خوشم اومد، دوسش داشتم مخصوصا یک سوم آخرش!
دقیقا سوال هایی میپرسید که شاید تو ذهن هممون باشن ولی چندان بهشون توجه نمیکنیم.
شاید فرصتی باشه برا اینکه ما هم به این مسئله فکر کنیم درون خودمون کندوکاو کنیم تا به یه نتیجه ای برسیم.

میدونی به نظرم نویسنده مخصوصا پایان رو اینجوری درنظر گرفته بود که هرگسی سلیقه ای تمامش کنه. یکی که دوست داره فکر میکنه یوسف دوباره به خدا اعتقاد پیدا کرد اما یکی نه!

سلام و ممنون یاسی عزیز
بله انگار ما همیشه یاد گرفتیم ژایان هرچی رو به خوردمون بدن و اصلا نخواهیم خودمون به نتایجی برسیم
درست مثل فیلم دیدن اگه آخرش نشون بده که با هم عروسی کردن خوبه وگرنه فیلم مضخرفی بود

نازی شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 22:40 http://tulasi.blogfa.com/

من این کتاب رو خوندم.یه هیچ وجه نفهمیدم چطوری جواب اونهمه سوالای منطقی در مورد خدا رو چطوری شخصیت اول گرفت؟
یعنی بازم اقای مستور همون راه تکراری رو عنوان کرد.ربط دادن جزئیات زندگی به خدا

کاهوووووووووو پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:24 http://xarmohre.blogfa.com/

وای. نمیدونم چرا از مصطفی مستور خوشم نمیاد.هرچند تو کتابایی که ازش خوندم این یکی قابل تامله هرچند همشون عین همن.من تو نویسنده های ایرانی از دونفر خوشم میاد بیژن نجدی و زویا پیرزاد .کتاباشون عالیه.

مهرناز سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 16:33

دغدغه مستور در تمام کتابهایش یکی است. انگار کتاب‌های این نویسنده دل‌نوشته‌های اویند و نمیتوان فرقی میانشان قایل شد. زبان و لحنی که او برای بیان دغدغه‌های همیشگی و تمام نشدنی‌اش برمی‌گزیند، حاشیه‌ای است و تاکنون بارها امتحان شده. به بیان دیگر کتابهای او شعاری اند و پهلو به آثار پائولو کوئیلو که سعی دارند مفاهیم بسیار معنوی و عمیق را بیان کنند می‌زند. قصد توهین ندارم، اما چنین کتاب‌هایی مورد استقبال افرادی قرار می‌گیرد که سعی دارند ژست روشنفکرانه و خسته از زندگی بگیرند. مقصود این است که آنان به دلیل عدم عمق فکری کافی، جذب شعارهای کاملا ظاهری کتاب می‌شوند.

فائقه چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 15:49 http://www.gole bikass.com

سلام من ۲سال تمام دنبال این کتاب میگردمو وتاسفانه جایی پیداش نمیکنم شما سایتی رو نمیشناشید فروش اینترنتی این کتابو داشته باشن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه میشناسید لطفا سایتو بهم معرفی کنید ممنون

احتمالن چاپش تموم شده اگر نه مشکل دیگه ای نباید داشته باشه. دنبال سایت هم می گردیم. پیدا شد، چشم.
هرچند این سایتی هم که به عنوان آدرس توشتیه اید ما رو به جایی نمی بره.

فائقه چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 15:53

چرا وبلاگتووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون راجب کتابای دیگه مستور نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نمی دونم منظورتون چیه؟

حسنا چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 23:12 http://www.137013801390.blogfa.com

باید کتاب جالبی باشه .

یگانه یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 20:46

سلام.من دیونه این رمانم.چندین بار خوندمش،الان اومدم اطلاعات بکیرم برای معرفی کتاب به دوستانم برای مطالعه در تعطیلات عید.ما دانشجوی ارشد مشاوره خانواده هستیم،و من به قصه درمانی خیلی علاقه دارم.فکر می کنم خوندن این کتاب برای یک مشاور یا روانشناس خیلی مفیده،چون باید به انبوهی از سوالات مردمی پاسخ بده که دچار انواع بحران شدند.

شهرزاد چهارشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 14:38

این قصه انگار قصه زندگی خود منه. منم روزی دختری بودم که با تمام جان و دل به خدا اعتقاد داشت اما در پی یک سری مشکلات و نرسیدن ها به فکر افتاد که نکنه اصلا خدایی نباشه. چنین تفکری خیلی سخته. طوری که روزمره اتو بهم میریزه. اصولا آدمهای خیلی عقلانی به این جور فکرها میفتن. و متاسفانه مشکل منم بها دادن بیش از اندازه به عقله. اگه کمی دیوونگی کنیم و زندگی رو بدون علت خوش بگذرونیم شاید بهتر باشه. من تصمیم گرفتم از این به بعد با دلم برم نه با عقلم. این تنها راه رسیدن دوباره به خداست...

مژگان یکشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 08:30 http://http:

اصلا جالب نبود .شخثیت پردازی بسیارثعیف و داستان سرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد