ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
پدیدآورنده:محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه، علی دهباشی (به اهتمام)
تعداد صفحه: ۲۲۴
نشر: کتاب پنجره (۱۶ اردیبهشت، ۱۳۸۸)
قیمت:۴۰۰۰۰ ریال
علی دهباشی و کوشش هایش را در راه ادب و فرهنگ همه می شناسیم «خرنامه» یکی از آن نشانه هاست .
نویسنده کتاب« محمد حسن خان اعتمادالسلطنه» از نخستین فرنگ رفتگان دربار ناصرالدین شاه است . راوی داستان ، خری است که در ضمن تعریف خاطرات خود رفتارهای جامعه شناختی و در پی آن پند و اندرز را به زبانی شیرین ، در قالب طنز زیبایی بیان می کند .
فصل های کتاب داستان هایی جدا از هم در بر دارند و داستان بر سر خر بینواست که موجودی است قانع ،کاری، مهربان،دلسوز ولی بخوانید ببینید انسان ها چه ها که با او نمی کنند. هنگام خواندن لبخند از لبانتان برچیده نخواهد شد. پس از خواندن وقتی در خیال خود همراه خر در میان احوال مردم سفر می کنید. اصلن دنیا را به چشم دیگری می بینید.
دریافت کتاب از اینجا
خواندن این کتاب تمرین خوبی برای آشنایی ادبیات دوره ی قاجار نیز می باشد. اثر ادبیات آن دوره در گفتارها و نوشتارها تا سالها پیش بسیار زیاد حس می شد. برای کمک به خواندن متن ،معنی واژه های امروزه نا آشنا، در زیر نویس هر صفحه آورده شده است. واژه هایی مانند: «حیص و بیص» و«جولٌق» و.... که یادآوری آن خالی از لطف نیست.
با این وجود این واژه ها گاهی خواندن متن کمی سنگین و وقت گیر است ولی خواندنش اثر گذار است.
مشاهده رفتارهای اجتماعی آن زمان نشان می دهد با اینکه به ظاهر پیشرفت در علم و صنعت و سفرهای غرب بسیار چشمگیر است ولی ارتباط آدم ها همان است که بود . همه در قالب طنزی خواندنی مجموعه ای بسیار خوب را می آفریند.
از مقدمه ی کتاب:
«نویسنده که در کتاب نامی از خود نبرده و معلوم هم نیست که کتاب او ترجمهی صرف یا تألیف و ترجمه میباشد، میگوید: چون پند و اندرز با زبان مطایبهآمیز عرضه شود، طبایع بهتر آن را در گوش میگیرند و بیشتر به خواندن میل میورزند. لذا من نصیحت و پند چندی را از زبان خر، که در کتاب خارجی دیدهام، در این رساله فراهم آورده و آن را در نوزده فصل تقدیم ارباب ذوق میکنم. امید آن که خوانندگان از این مکالمات خر به کنه مطالب مخفیه نگاه کنند و از انتقادات این جانور باربر پندها گیرند. طبق مندرجات «روزنامهی خاطرات اعتمادالسلطنه» این کتاب ترجمه و مترجم آن اعتمادالسلطنه است. »
علی دهباشی
...
یادداشتهایی از 'فریدون آدمیت 'و 'مجتبی مینوی ' کتاب را همراهی می کنند.
میگوید: چون پند و اندرز با زبان مطایبهآمیز عرضه شود، طبایع بهتر آن را در گوش میگیرند و بیشتر به خواندن میل میورزند.
من کاملن با این گفته موافقم. مطایبه چه بهتر و اگر نباشد شیوه کتابهایی چون گلستان سعدی هم می تواند این جواب را بدهد.
فکر می کنم به خصوص شما به دو دلیل از این کتاب خیلی خوشتان بیاید.
یک: شیوه ی بیان انتقادها و پندها به شیوه ی طنزی بسیار قوی
دو:میان پیام های دوستانتان خوانده ام که مقداری با این سبک دوره ی قاجار برایتان پیام می نویسند.
سلام . خیلی معرفی کاملی بود . ممنون (: می دونین خاطرات اعتماد السلطنه رو کدوم انتشارات چاپ کرده ؟؟
سلام
خوشحالم که پیام شما را می خوانم.
خاطراتش را با کمک گوگل خوانده ام و جالب بود. ولی از کتاب خاطراتش چیزی نمی دانم با یک جستجو در اینترنت به آن خواهید رسید.
هاجر گرامی
به کتاب نوشت رفتم و نتوانستم پیام بنویسم . نمی دانم چرا اجازه تایپ به من نمی داد.
(از اسمتون هاجر خیلی خوشم میاد منو یاد یک دختر شیطون مو طلایی چشم آبی ، همبازی دوران بچگی ام می اندازد که از بازیگوشی چشاش برق میزد و خیلی راحت می رفت بالای درخت توت نوک شاخه - من البته کم نمی اومدم ولی جسارت اونو نداشتم- حسابی هم بلا سرش می اومد همیشه زخمهای ناشی از خراشیدگی و... تعداد زنبور زدگیش بیشتر از من بود- روزهای قشنگی بود بی دغدغه و روزمرگی های زورکی- اینها که گفتم بیش از چهل سال پیش بود اون موقع خرها رو از نزدیک می دیدم نه اینکه تو کتابا بخونیم )
دوباره سلام . فکر کنم منم مجبور بشم pdf خاطراتش رو بخونم ( هر چند اصلا از PDF خوشم نمیاد )
ممنون که به کنابنوشت سری زدین . و واقعا متاسفم که برای پیام نوشتن اجازه پیدا نکردین هرچند نمیدونم علتش چیه !! اما به هر حال ممنون (:
خوش بحال اون دوستتون ،هاجر، که انقدر خوب در یاد شما مونده و خوش بحال شما که با همچین آدمی دوست بودین . خیلی شخصیت جالبی داشته گویا ( البته با من خیلی فرق داره )(:
سلام
همین حالا هم سری به آنجا زدم ولی باز هم نتوانستم پیام بنویسم . باز هم خواهم رفت.
از نظر خیلی آدم بی فکری بود چون نسنجیده کار می کرد طوری که برای خانواده اش دردسر درست می کرد. موهای طلایی اش در خاناده تک بود همه موهای سیاه داشتند ولی این یکی طلایی بود.چند وقت پیش در یک مجلس عزا خواهرم دست منو گرفت و برد پیش یک زن چاق و او به من سلام کرد نگاهش کردم خندید دو تا چال گوشه لباش آشنا بود و خواهرم گفت هاجر رو نمیشناسی؟ پس 40سال دیدار جالب بود مانند یک رمان بلند...
دوست دارم بخونمش...
خیلی کتاب شیرینیه به خواندنش می ارزه(در عین حال خیلی تلخ)
سلام . من بازهم عذر خواهی میکنم که نتونستین نظرتون رو بنویسین ( خیلی ناراحت شدم )): اما نمیدونم مشکل از چیه چون من الان سعی کردم یه نظر بنویسم و شد ( به هر حال ممنون )
خیلی جالب بوده پس داستان این دوستتون >> البته بد هم نیست گاهی آدم به هیچ چیزی فکر نکنه و فقط لذت ببره ( البته تا جایی که ضرر جدی به کسی وارد نشه )
پ.ن: زیاد ناراحت نمیشم اگه جواب نظرات منو ندین ولی اگه بدین حیلی خوشحال میشم خوب (( :
سلام
پیام گیر بلاگر گاهی اینجوری هست.
هاجر اون دختر بازیگوش و لاغر حالا دو نوه داره!
مگر من می تونم به چیز دیگه ای در مورد هاجر فکر کنم؟ فقط تماشا می کنم.
تو نظر قبلی اسمم رو ننوشتم ( هر چند معلوم بود دیگه) ( :
کتاب کنتس دوسگور تحت عنوان خاطرات یک الاغ (Les memoires dun ane) را مدتی پیش خواندم. همان طور که دکتر آدمیت و مرحوم مینوی در مقدمه کتاب اعتمادالسلطنه ذکر کردهاند، نویسندهی کتاب در کنار ترجمه و وامگیری از متن اصلی دوسگور با توجه به اوضاع اجتماعی و سیاسی روز ایران مطالب قابل توجهی به متن اصلی اضافه کرده که همین افزودهها به جذابیت کتاب افزوده. از طرف دیگر هنگامی که انگیزه کنتس دوسگور در نگارش آثارش را در نظر می گیریم بیشتر ارزش کار اعتماد السلطنه و تفاوت دیدگاه این دو نویسنده برایمان روشن میشود و این طنز خواندنی که از آن نوشتهاید، خواندنیتر میشود.
کنتس دوسگور (سوفی روستوپشین) مشهور است به مادربزرگ قصه گوی کودکان؛ او از آن دسته نویسندگانی بوده که به صورت حرفهای نویسندگی را دنبال نمیکرده صاحب کلی فرزند و نوه و نتیجه بوده و تنها به خاطر سرگرمی آنها داستانهایی را با خلاقیت و استعداد ذاتی خود میساخته و برای آنها میگفته او خیلی دیر (در میانسالی) نوشتن داستان را برای کودکان به صورت حرفهای آغاز کرده، بنابراین رگههای انتقادی که نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی با طنز و نثر زیبای دوره قاجار در خرنامه اعتمادالسلطنه میبینیم، در حقیقت اثری است که اعتمادالسلطنه با توجه به تجربههای مطبوعاتی و جایگاه و موقعیتش در دربار ناصری به شکلی زیبا و درخور توجه آن را به نمایش گذاشته و خرنامه را از یک اثر طنز صرف و خاص مخاطب کودک و نوجوان به کتابی که تصویری از اوضاع و احوال ایران روزگار قاجار به نمایش میگذارد تبدیل کرده و این در حقیقت وجه تمایز اثر اعتمادالسلطنه نسبت به کتاب دوسگور است.
مقایسهی بخشهای مختلف و به ظاهر شبیه به هم این دو کتاب بیشتر این تفاوت را نشان میدهد. برای مثال در متن دوسگور کودکی الاغ چنین روایت شده:
"از دوران کودکی ام چیزی به یاد ندارم، بی شک مثل تمام کرهخرها، خوشگل و تو دل برو و قشنگ و شوخ و شنگ و زبر و زرنگ بودم. یادم میآید که خیلی زیرک و زبل بودم،برای این که بارها به اربابهای سابق خودم کلک میزدم. هنوز هم از کلکهایی که به آنها می زدم خندهام می گیرد. حال هر چه هم که پیر شده باشم."
در صورت که در نثر اعتمادالسلطنه کودکی خر را از زبان راوی چنین میخوانیم:
من از عهد صبی و زمان بچگی خود هیچ به خاطر ندارم مثل این که البته جنابعالی عالم طفولیت را در نظر نگاه نداشته، فراموش کردهاید. من و شما هر دو در طفولیت محبوب والدین بودیم اما فرق ما این بود که شما ابوین و معلمین تربیت کردند، مرا تجربه و طبیعت. هر دو خوشگل و ملوس بودیم. من از طفلی باشعور بودم زیرا که هنوز در کهولت شعور دارم. از جنابعالی بی خبرم که حالا صاحب شعورید یا نه! حس کودکی و هوس جوانی مخلص را به آزار صاحب و ضرر مالک خودم تحریک میکرد.
هر چه آنها به زدن و بستن و سنگینی بار و کار کوشیدند، بیش از آن تلافی کردم. چنان که در سرگذشت من خواهید خواند. «پس کسانی که به ما بیچارگان یا به قاطبهی زیردست صدمه میرساند، از ما خرترند و مستبدین که نسبت به سایرین به کبر و نخوت و غرور و انیت رفتار مینمایند، به آنها بیشتر صدمهی روحانی میرسد تا آن کسانی را که طرف ظلم خود تصور مینمایند...»
بخش داخل گیومه در بالا در حقیقت میتواند نتیجه گیری اعتمادالسلطنه از روایت دوران کودکی راوی باشد که در داستان دوسگور اثری از آن نمیبینیم. در سراسر کتاب چنین نتیجهگیرهایی متن کتاب را خواندنیتر میکند و شرایط و اوضاع آن را روزگار را پیش چشم خواننده میگذارد.
مطلب دیگر این که علاوه بر آشنایی با ادبیات دورهی قاجار که شما به خوبی به آن اشاره کردهاید، نویسنده به شکلی دلپذیر و حرفهای به کتاب حال و هوای ایرانی بخشیده که احتمالن آگاهی و شناخت توام از شرایط و فرهنگ ایران و فرنگ به دلیل سفرهای او به فرنگ به همراه ناصرالدین شاه در این شناخت بی تاثیر نبوده مثلن در همان آغاز داستان "صاحب محترم" الاغ دوسگور را "آقا میرزا جعفر" خطاب می کند و "سهشنبه بازار" شهر "لگل" را "جمعه بازار شریفآباد" می گوید:
"نمیدانم آیا خبر دارید که هر هفته در شهر لگل (Laigle) سهشنبه بازار مهمی برپا میشود؟ موضوعی که تمام الاغها از آن خبر دارند. در این بازار همه جور سبزی و میوه و لبنیات به فروش میرسد. این روز از نظر مردم شهر روز جشن و سرور است ولی از نظر ما الاغها روز عزا و عذاب به حساب میآید... "
«دوسگور، خاطرات یک الاغ ص 12»
"در شریف آباد جمعه بازاری است معروف که روزهای جمعه دهقانان و روستاییان از اطراف به آن جا سبزی و میوه و هر نوع حبوبات و لبنیات و حیوانات اهلی و پرنده و چرندهی مأکول اللحم به فروش میرسانند. هر صبح جمعه برای من مشابه صبح شنبهی طفلان بود..."
«اعتماد السلطنه، خرنامه»
از معرفی کتاب بسیار سپاسگزارم، فکر نمیکردم از کتاب سادهای که چند وقت پیش میخواستم از آن بنویسم و نشد چنین برداشت خوب و خواندنی وجود دارد. این یعنی با یک تیر دو نشان زدن و نشان دوم یعنی کتاب اعتمادالسلطنه را بیشتر دوست دارم.
سلام به خانوم پروانه!
وبلاگ بخصوص و با ارزشی دارید! کاری که شما انجام می دهید بسیار نظر منو جلب کرده و مفتخرم که لینک این وبلاگ با ارزش رو در وبلاگم قرار دادم!
از نحوه عملکرد وبلاگیتون می شه فهمید که خانوم با تجربه و اندیشمندی هستید و شادم از اینکه شما را در اینجا یافتم و امیدوارم در آینده بتونم این ارتباط رو حفظ کنم و از تجربیات شما بهره مند بشم!
منم گاهی چند خط شعری به ذهنم میرسه که در وبلاگم قرار خوام داد و غلط گیری شما قطعا به بهبود روش بیان احساساتم خیلی کمک میکنه!
سلامت و شاد باشید همیشه
سلام به خانم رشیدی!
من یکی از نویسندگان این وبلاگ گران هستم .
ما هم خوشحال میشویم در همفکری ها همراهیمان کنید.
به وبلاگ شما سری زدم شعر دوم شما نظر من را جلب کرد که از تکرار نوشته بودید. تکار به خودی خود خیلی زیباست ....
سلام و احترام.تالار همایشهای نمایشگاه بین المللی مشهد آماده میزبانی همایشها سمینارها اجلاسها نشستها گردهمایی ها میزگردها کنفرانسها کنگره ها سمپوزیومها دوره ها و کارگاههای آموزشی جشنها ، جشنواره هاو مجامع عمومی شماست
تلفن تماس: ۵۰۲۳۴۰۰-۰۵۱۱
۵۰۰۵۳۱۱-۰۵۱۱
۵۰۷۰۰۵۴-۰۵۱۱
تلفن همراه:
۰۹۱۵۳۱۳۷۰۶۱
همیشه و بارها این سوال رو از خودم و از بقیه پرسیدم :چرا خر در فرهنگ ما تبدیل شده به نشانه ای از نادانی و بی فکری ؟ اگر بدون پیش قضاوت و با دقت به حر نگاه کنیم می بینیم که موجود بسیار مثبت و حاصیه .. کمترین آزار رو داره .. بیشترین صبوری و بی ادعائی رو .. برای من گوسفند بودن بسیار توهین آمیز تر از خر بودنه .. گوسفند صبوری بی دلیلی داره و دنباله رو بودنش آزار دهنده است .. عدم ابتکار و سکوتش ناخوشایند .. اما خر خیلی خوب بلده اعتراض کنه .. مخالفت کنه و حتی لجبازی های شیرینی داره .. ابتدای این راه کجا بوده وقتی که برای توهین به یک نفر گفته شده خر ؟
می تونم حدس بزنم که نویسنده ی این کتاب هم به شکلی اشاره ای به این مطلب داشته .. اینکه چقدر خر باارزش تر از بسیاری از موجودات و بخصوص انسان هاست !
این نوشته ی تو هم عین متن کتاب می مونه . هم تلخه هم خنده دار.
سلام
چه باحال میشه اگه تمام مدتی که آدم یه کتاب میخونه فکر کنه داستان از زبان یه خر گفته شده ها ها
فکر کنم خوشم بیاد
ممنون
سلام
آره مثل من که هر وقت اسم کتاب میاد همه ی صورتم لبخند میشه.
یک کمی ممکنه برات سخت باشه..ولی شروع کنی خوشت میاد.
شاد و تندرست باشی