کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

بدرودی دیگر


1305-1390

ابراهیم یونسی، یکی از بزرگترین ادیبان میهنمان، بدرودی گفت و ..... برفت.

ابراهیمی دیگر، سرافراز از آتش گذشت.

در ایرانشهر از وی بخوانید.

***

بانه و تجلیلی در خور از  فرزند یگانه خویش


جمعه بیستم بهمن ماه نود خورشیدی



مستقبلین در ورودی شهر







در راه گورستان سلیمان بگ



عکس ها از اینترنت

عکس آخر هم ترکیبی از عکسی در بعد از بیست و سه و ابراهیم یونسی

کوه آربابا با نگاهی از سلیمان بگ

به کوشش وبسایتی با ذوق


***


*محمود دولت آبادی نوشت:

مویه نمی کنم ........


خودم را نکوهش می کنم. ابتدا خودم را نکوهش می کنم و بی درنگ این برزخ سرد شرایط را که حداقل های روابط انسانی ما در حوزه های هنر و ادبیات را فرو کاست، چنان و چندان که "فترت" خود یک اصل پذیرفته شده شد و این که مثلن من ندانم ابراهیم یونسی پیش از رفتن، چندی هم در بیمارستان بستری بوده است. دو هفته است که از خود می پرسم" راستی یونسی چطور است؟" و می گردم شماره ی تلفنش را پیدا کنم و پیدا نمی کنم. می پرسم تلفن یونسی؟ اما کسی نمی شنود. شاید باز هم در خاموشی پرسیده ام.

................

................

فقدان او تداعی می کند بهترین هایی را که یافته ام و از دست داده ام در این سفر عمر پس -به فرض محال- اگر بار دیگر تکرار زندگی میسر می بود، باز هم می گشتم و می جستم و می یافتم آدمیانی را که اگر چه اندک بودند اما بسنده بودند.  هم در خود و هم برای من که در همه ی عمر در به در، در طلب بوده ام.

خودم را نکوهش می کنم، اما برای یونسی مویه نمی کنم، به او فخر می کنم.


*روزنامه ی شرق بیستم و بهمن ماه نود خورشیدی

متن کاملن یادداشت محمود دولت آبادی


نظرات 12 + ارسال نظر
فرناز چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 23:32 http://farnaz.aminus3.com/

رفتن اینجور آدمها برای من انگار دو بار و به اندازه ی دو آدم خوب غصه داره . اول برای خود اون شخص . دوم برای اینکه احساس می کنم هیچکس جای اونهارو پر نمی کنه و خالی اونها بدجوری خالی می مونه .
اون نسل یا آلزایمر گرفته یا روی تخته یا رفته ...
روحش شاد و آزاد .

فرناز چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 23:40 http://farnaz.aminus3.com/


مرسی از لینک . و این پاراگراف آخر را خواندم و گریه کردم .

خوشبختانه اینک دکتر یونسی در میان ماست. دکتر یونسی‌ها در میان ما هستند. اما آیا جامعه ما شایستگی نگاه به پس و پیش روی خود را یافته است؟ آیا لیاقت انسانی‌تر زیستن را فریاد زده است؟ یونسی و فرهیختگانی چون وی اگر تنها یک نماد باشند نماد فرهیختگی و فرهنگ آیینی هستند. آیا سرگذشت دکتر یونسی و امثال یونسی سرگذشت ایران ما در سده معاصر است؟

یونسی را می گوییم رفت. ولی نرفت. کتابهایش هست. و یونسی یعنی کتابهایش. یعنی نوشته هایش. یعنی ترجمه هایش. سالهای سال بعد باز ترجمه ها و نوشته های او تجدید چاپ می شود و هستند و آیندگان نام او را بر کتاب ها خواهند خواند. و این نام خواهد ماند.
این که جامعه ما شایستگی نگاه به پس و پیش روی خود را یافته است یا نه؟
؟؟؟
سرگذشت ابراهیم یونسی تاریخ ملت ماست. در حداقل پنجاه سال گذشته.
ولی من اصلن و ابدن فکر نمی کردم که بیماری ابراهیم می توانست معالجه بشود ولی او هزینه ی آن را نداشت.
دکتر این پول را نداشت. مطمئن هستم که میلیونها انسان دیگر هم این پول را ندارند. انسانهایی که نامشان هرگز بر هیچ کتیبه ای ثبت نشده و نخواهد شد.... و ابراهیم یونسی این بیماری را با همین انگیزه تحمل تا به امروز ظهر تحمل کرد.
من یکی دو هفته ی پیش بانه بودم. کاش این هفته بودم.
چرا که می دانم بانه هیچ دریغی از او نمی کند و تا می تواند در بزرگداشت او سنگ تمام خواهد گذاشت. بانه در روز بدرود با او یکسره تعطیل خواهد شد.
این حداقل کاری است که بانه می تواند برای این فرزند بزرگوارش بکند.

پروانه پنج‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:59

پیوند خیلی خواندنی است!
هر گوشه اش رازی و رمزی را می گشاید!

این جمله هاشو دوست داشتم:
زندگی برای من معناهای بسیار دارد ولی در یک عبارت می‌توانم بگویم من «زندگی را دوست دارم». یک جمله هم بگویم برای آنانی که فکر می‌کنند شاید در این روزگار خیلی چیزها را نشود مطرح کرد: «باید خیلی چیزها را گفت در حالی‌که شاید نتوان به‌سادگی آن‌ها را گفت»…

دیروز سامانه نشاط محله بودم. شاعری برای 22 بهمن شعری گفته بود و وسطهاش توضیح می داد: همون موقع که پشت زندانی ها اتوی داغ می کشیدند...امروز حالا سرگذشت یونسی در زندان را خواندم

رشاد پنج‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 21:57

ابراهیم یونسی را حدود سی سال پیش در جمعی سیاسی دیدم. البته سال ها بعد دورادور در چاپ یکی از کتابهایش دخالت داشتم. چیزی که بیشتر از همه‌ی کارهایش برایم قابل احترام بود، شجاعت کنار گذاشتن تفکری سیاسی پوسیده در دوران یک جنون جمعی بود که به رغم اصرار فراوان همفکران گذشته‌اش، زیر بار بازگشت به آن جمع نرفت و . . . تاریخ هم نشان داد حق با او بود.

فرناز جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:21 http://farnaz.aminus3.com/

اصلا همین که زیر بار نرفت قابل اخترام است . هیچ به این اصطلاخ زیر بار رفتن یا نرفتن دقت کرده اید ؟ وقتی آدم عمیقا به جمله فکر می کند اخساس می کند که چقدر قابل احترام است کسی که زیر بار نرفته .
مرسی رشاد از اطلاعات .

پروانه جان ببخشید سامانه نشاط مخله یعنی کجا ؟

فرناز جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:58 http://farnaz.aminus3.com/


( ابراهیم یونسی را عمیقا دوست داشتم .. به او فکر می کنم )

محمود دولت آبادی

http://news.gooya.com/society/archives/135722.php

بخشی از آن چیزی که محمودخان دولت آبادی در شرق نوشت را در ادامه ی مطلب آوردم.

پروانه شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 18:39

در پاسخ فرناز:
یعنی یه جایی که شهرداری سعی می کنه برای مردم محله نشاط بیاره ولی مردم می نشینند عین ماست نگاه می کنند و با نشاط نمی شوند.

یک بار از یکی از اینها برات تعریف کردم و در باره ش با هم صحبت کردیم.از سامانه های نشاط گذشته خیلی به یادگار نمانده ،ولی سامانه ها ی عزا، آن هم بسیار پر و پیمان زیاد داریم.

خوب داستان زاغ و کبک رو یک بار دیگه به یاد بیاریم!به من گفتی :شبیه این جشنی سامانه نشاط تو کشورهای دیگه هست
گفتم: تو کشور خودمون هم به شکل های زیاد به اندازه یک کتاب چند صد صفحه ای بوده تا همین چند سال پیش مثلا عروسی یک بهانه ساده برای جشن بود هزار تا مراسم ساده داشت وقتی با زرق و برق و مدرنیته آمیخته شد همه در حال از بین رفتن است.

آره سامانه نشاط یه جایی که آره سامانه نشاط یه جایی که شهرداری خیلی براش انرژی میذاره ، و سعی می کنه کاملا مردمی برگزار بشه یعنی همه ی کسانی که برنامه اجذا می کنند از بین مردم محله باشه هنرهاشونو نشون بدهند برای هم شادی بیاورند .فقط صدای نا بهنجار ارگ و پرکاشن هست که گاهی به آسمان میرسه ..حتی این صدا هم برای مردم شادی نمی آورد.

ساحل یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 http://www.lizard0077.blogfa.com/

چه خوب که آدم‌های خانه‌ی پدری ، قدرش را می‌دانستند .

چه خوب که در خانه‌ی پدری ، غریب نبود .

چه خوب که برگشت به خانه‌ی پدری ...

فرناز دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 00:16 http://farnaz.aminus3.com/

مرسی از عکسهای بارانی . به نظرم فقط در تشیع جنازه این همه چتر های سیاه را دوست دارم .
بعد از چند روز اولین جائی که آمدم اینجاست ( البته بعد از آمینوس !‌) اینتر نت ما ضربه مغزی شد .. به کما رفت . امروز هم کلا مرد ! امشب ناغافل از دیار باقی برگشت حتی با خودش اینباکس ایمیل مرا هم آورد . به شکرانه آمدم جشن بگیرم یادم آمد مترجم نازنینی دیگر نیست که دق کند و غصه بخورد .

این باکس همه ما رفته بود به دیار باقی. ولی به کوری چشم دشمنان برگشت تا مشت محکمی ...........

فیروزه شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 13:07 http://ramezanzade.blogspot.com/

خسته نباشی دوست گرامی چه خوب که به یاد او بودید البته به نظر می رسه که دست حضرت عزرائیل این روزها بر روی شانه های فرهیختگان دیگری چون پرویز رجبی و فریاد هم نشسته

فکر کنم تنها زورش به این جماعت می رسد.
هر چه به او می گوییم قربانت گردیم درهم است. گوش نمی دهد.

پروانه سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 14:19

چقدر از تماشای این عکس ها لذت می برم
چه خوب که به ادامه ی مطلب نبردینش

آفرین به این مردم قدر گوهرشان را می دانستند

به نظر من عکس خوب نیست به ادامه ی مطلب برود.
همین دم دست باشد بهتر است.
مرد بانه واقعن قدرشناسی خود را از این فرزند کم تای آن بوم و بر نشان دادند.

غزاله سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 14:41 http://qazale79.blogfa.com/

روحش شاد
دکتر ابراهیم یونسی
ایشون بود که آثار تامس هاردی رو به جامعه ایران شناساند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد