کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

ها کردن - پیمان هوشمند زاده

 نام کتاب:ها کردن 
قیمت کتاب : 1500 تومان 
تعداد صفحات: 88  
 
برنده نخست جایزه ی نخست قلم زرین زمانه
کتاب را دانلود کنید   
کتاب را از کتابخانه امانت گرفتم . چند روز پیش در کتابفروشی محل دیدم که به چاپ ششم رسیده بود. 
  این یادداشت را  بلافاصله پس از خواندن کتاب برای خودم نوشتم: 
ادامه مطلب ...

قلندر و قلعه

قلندر و قلعه

قلندر و قلعه

نوشته دکتر یحیا یثربی

نشرقو – ۱۳۸۰

***

من طعمه کرم‌ها نخوام شد

زیرا جایگاهم را در آنسوی ستارگان به چشم خود دیده‌ام.

شهاب‌الدین سهروردی

***

قلندر وقلعه داستانی است بر اساس زنگی شهاب‌الدین سهروردی به قلم دکتر یحیا یثربی.

سهروردی در سن سی و هفت یا سی و هشت سالگی یعنی سال ۵۸۷ به فتوای علمای دمشق که افکار مترقیانه او را مانعی بر سر راه قدرت خود می‌دیدند کشته شد. به روایتی که در این کتاب هم بر آن تاکید شده، ملک ظاهر پسر صلاح‌الدین ایوبی - این صلاح‌الدین خود به شدت زیر نفوذ علمای عصر بود و از فتوای آنان برعلیه خودش واهمه فراوان داشت- به خواست خود سهروردی، او را در سیاه‌چالی در قلعه ای می‌اندازد و سهرودی در آن‌جاچهل روز روزه می‌گیرد تا می‌میرد. ولی علما برای خالی کردن دق دلی‌شان جنازه او را بردار می‌کنند و عمق نفرتشان را از تفکرات مترقیانه وی به این شکل نشان می‌دهند.

ملک‌ظاهر با همین یک کار نام نیکی از خود در تاریخ به جا نهاده است.

آقای یثربی در مقدمه‌ای چندخطی برکتاب می‌نویسد:

"گرچه این نوشته بر اساس آثار عربی و فارسی سهروردی رقم خورد اما به اقتضای طبیعت داستان، خیال هم مجالی داشت".

البته با خواندن داستان به نظرم رسید که این مجال گاه خیلی زیاد به نظر می‌رسد. خلوت سهروردی با قوای ماورای طبیعت گاه طوری بیان می‌شود که باورش در مورد انسانی که وجود داشته و زیسته است، کمی دشوار است. گاهی شما با رمانی طرف هستید که قهرمانش را می‌توانید در رویا تصور کنید و یا اصلن نپرسید که نویسنده این جزئیات را چگونه دریافته ولی در این مورد آن کلمه "مجال" اگر در مقدمه نبود داستان دلچسب‌تر می‌شد.

سیندخت  داستان را بسیار دوست دارم.  سیندخت در اوج لحظه‌های عاشقانه زندگی سهروردی حضور می‌یابد و سمبل زیبایی است بر این لحظه‌های عاشقانه. هرچند به نظر می‌رسد که گاه خیلی بی‌رحم با سهروردی برخورد می‌کند که به شخصه قهرمان داستان را  سزاوار این همه عذاب نمی‌دانم. البته خیلی‌ها این بیرحمی عشق را می‌ستایند.

کتاب گاه به بحث های عرفانی و فقهی می‌پردازد که فهمش در بضاعت منی که دانشم در زمینه عرفان به زندگی‌نامه عرفا و خواندن کتابهای "نفحات الانس" عبدالرحمن جامی و "تذکره‌الاولیای" عطار خلاصه می‌شود، نبود. مطالبی که روانی و یک‌دستی کتاب را بهم می‌زند.

یکی از بهترین بخش‌های کتاب که به نظر می‌رسد سندیت بیشتری دارد، بخش مربوط به محاکمه سهروردی است که در پایان این متن گوشه‌ای از آن را می‌نویسم:

 

-     می‌گویند شما شراب می‌نوشید. هم‌چنین عده زیادی در شهرهای مختلف دیده‌اند که شما به موسیقی گوش می‌دهید و در مجالس می‌رقصید. لطفن جواب‌ها را کوتاه بدهید که .....

-     اطاعت می‌کنم. شما براساس کدام دستور شرع مامورید تا بدانید که یکی شراب می‌خورد یا نه؟ اگر شاهدان شهادت دادند، برقاضی است که حد شرعی را اجرا کند. اما در ابتدا نه تنها مجاز به تحقیق و تجسس نیستید، بلکه منع هم شده‌اید.

-          خب، می‌خواهیم که موضوع روشن شود.

-     شما چرا می‌خواهید شراب خواری کسی روشن شود؟ پیامبر شما بر کتمان اسرار مومنان چه قدر تاکید کرده است! هرگاه چیزی از اسرار اصحاب به او می‌گفتند اعتنایی نمی‌کرد و می‌گفت: "من برای نقب زدن و رفتن به درون دل مردم دستور ندارم". او تلاش می‌کرد که مردم ظاهرن مسلمان باشند و هرگز به اثبات کفر و فساد کسی نمی‌کوشید. اما برعکس جانشینانش را می‌بینیم که همه هم و غمشان آن است که کفر و فساد دیگران را اثبات کنند.......من به شما نمی‌گویم که شراب نخورده‌ام یا خورده‌ام! من دعوی عصمت ندارم. من انسانم نه فرشته. در هر انسانی امکان و استعداد گناه هست. اما این که شخصی مرتکب فلان گناه شده یا نه به شما مربوط نیست. سماع  و رقص را هم تحریم نکرده‌اند  ..... آنجا که از شکوه زیبایی مست شدم دیگر من نیستم، اگر که می‌خوانم یا می‌رقصم. بلکه جز این از دستم بر نمی‌آید.

فردوسی ، زن و تراژدی

ستایش خرد

       کسی کو خـــــــــرد را ندارد زپیش       دلش گردد از کرده ی خویش ریش

       زهر دانشی چون سخن بشنوی        از آمــــــــوختن یک زمان نغـــــنوی

بی مناسبت ندیم به مناسبت روز بزرگداشت  فردوسی ، یادی از این بزرگمرد داشته باشیم.

روز فردوسی خجسته باد 

مقالاتی از :

دکتر زرین کوب، دکتر اسلامی ندوشن، نصراله فلسفس، دبیر ساقی، مهین تجدد، دکتر براهنی

 

به کوشش ناصر حریری

 

 متن کامل شاهنامه

دانلود شاهنامه

ادامه مطلب ...

سمفونی مردگان

 

 

    از ابتدای کتاب جنگی نابرابر  بین سنت و مدرنیته را دریافتم . جنگی که شما را همراه خودش می برد ، عذابت می دهد و در هیچ و پوچ   رهایت می کند....

 

 

 

 

ادامه مطلب ...

حافظ ناشنیده پند

حافظ ناشنیده پندحافظ ناشنیده پند ketabamoon

دکتر ایرج پزشک‌زاد

نشر قطره

چاپ اول : ۱۳۸۳

***

حافظ ناشنیده پند برگی چند از دفتر خاطرات

 محمد گلندام شوهر خواهر حافظ است.

روایتی تنیده شده از کتابهای

تاریخ عصرحافظ در قرن هشتم - دکتر غنی

نزهه القلوب - حمدالله مستوفی

دیوان حافظ  - دکتر خانلری

کلیات سعدی - فروغی

کلیات عبید زاکانی - پرویز اتابکی

و ذهن دکتر پزشک‌زاد در قالبی داستان گونه.

این چند برگ روایت گوشه‌ای از دوران زندگی حافظ و گلندام است که هم سن و سال‌اند و حدود بیست و سه چهار ساله. دورانی که در همین مدت کوتاه، این دو شاهد تغییر پنج حاکم در شیراز بوده‌اند. حکامی چون امیرمبارزالدین، از تیر و طایفه مغولان تازه ختنه شده و کاتولیک تر از پاپ. دورانی که کشتار و خونریزی های این قشری ترین متجاوزین به خاک ایران بیداد می‌کرد و روزی نبود که سری برباد نرود. زمانی که حافظ هم به دلیل سرودن اشعاری چون : در می‌خانه ببستند خدایا مپسند / که در خانه تزویر و ریا بگشایند تحت تعقیب قرار می‌گیرد و مدت کوتاهی را هم در حبس می‌گذراند و با پادرمیانی‌ها رهایی می‌یابد. دورانی که مجبور است به گونه‌ای مخفی زندگی کند و ...

نثر کتاب جدی است و از شیوه سایر آثار پزشکزاد در این‌جا اثری نمی‌بینیم. نویسنده اگرهم در جای جایی طنزی وارد مطلب کرده، از حضرت عبید وام گرفته است.

اگر اهل خواندن کتاب‌های تاریخی نیستید، برای آشنایی با یکی از سیاه ترین دوران زندگی مردم ایران می‌توانید این کتاب را بخوانید.

پلوخورش

مجموعه ۲۱ داستان‌ کوتاه از هوشنگ مرادی کرمانیهوشنگ مرادی کرمانی- عکس از کتاب نیوز

انتشارات معین، ۱۶۰ صفحه. چاپ اول ۱۳۸۶

پلوخورش مجموعه داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی است. دوست داشتنی ترین کرمانی که افتخار آشنایی با وی را در طول مدت فیلم برداری گوشواره پیدا کردم.

مرادی کرمانی شاید یکی از ساده نویس ترین نویسندگان این مرز و بوم باشد. قهرمانانش در میان مردم کوچه و بازارند. قهرمان داستانش حتا می‌تواند یک جیرجیرک باشد. جیرجیرکی که همه کار می‌کند تا دختر همسایه را از میان ویرانی‌های زلزله بم نجات دهد. جیرجیرکی دیگر را.

نوشته های وی به نظر من بسیار شیوا تر، گویا تر و روان تر از کتب نویسنده ی دیگر در همین زمینه یعنی صمد بهرنگی است. و به گونه ای میتوان گفت که بهرنگی اصلن با مرادی کرمانی قابل مقایسه نیست که مرادی کرمانی بسیار واقع بین تر و رئالیست تر از وی می اندیشد. قهرمانان مرادی کرمانی  اصلن در پی تغییر اوضاع و احوال به شیوه قهرآمیز نیستند. کرمانی بیان واقعیت را با خیال در هم آمیخته -نویسنده در داستان اصل کتاب یعنی پلوخورش- نتیجه گیری و پیدایش راه کار را به عهده خواننده می گذارد.

کتاب را که می‌خاندم به چهار راه رسیدم. چهارراه در مورد کودکانی است که سر چهار راه‌ها فال حافظ میفروشند. کسانی‌که برعکس بسیاری از آدم‌های نشسته در اتومبیل‌های لوکس و گران‌قیمت، سواد هم دارند. گیرم در حد خواندن فال حافظ. متن داستان را با متن فال های خودم در بعد از بیست و سه که مقایسه کردم با خود گفتم: "ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجا؟"

مسعود قهرمان این قصه که دو سه صفحه بیشتر نیست، نوجوان دست و دل بازی است. بسیار ثروت‌‌مند تر از بیسوادی که پشت رل نشسته. پشت رل اتومبیلی که فقط بهای آینه‌های آن می‌تواند زندگی مسعود را از این رو به آن رو بکند.

ثروت‌مند گفتم یادم آمد که بنویسم، می‌گویند، فکر می‌کنم چینی ها می‌گویند یا هندی‌ها یا شاید ایرانی ها -ولی نه، ایرانی ها نه-: "اگر تمام ثروت جهان را هم داشته باشی ثروتمند نخواهی بود مگر این‌که چیزی داشته باشی که به هیچ قیمتی نفروشی. مسعود حافظ را داشت. و طرف مقابل هیچ. هیچ مطلق. این بود که مسعود در مقابل فالی که به مرد داد هیچ پولی دریافت نکرد. چرا که بهای فال بسیار بیش از اسکناس درشتی بود که به سوی او دراز شد. او حتا متن فال را هم نفهمید. یا فهمید و شرمش را از پنجره اتومبیل به بیرون پرتاب کرد.

زیباترین جمله‌ای که در این کتاب دیدم، پایان کوبنده و در عین حال قابل انتظاری از من بود در داستان زیر نور شمع.

"خانم رضوانی یواشکی آگهی ترحیم را ازدیوار کند."

خانواده نیک اختر

ایرج پزشک زاد

خانواده نیک اختر

ایرج پزشک‌زاد

نشر آبی

سال 1380 با شمارگان3000

قیمت 1000 تومان

 

تنفر من از اینگیلیسیای خبیث مدام مرا به سمت آثار آقای ایرج پزشک‌زاد می‌کشاند. اینبار با خانواده نیک اختر.

خانواده نیک اختر مانند ادب مرد به ز دولت اوست تحریر شد در قالب نمایش‌نامه است. نمایش‌نامه‌ای در دوازده منزل به جای دوازده پرده. کتاب به نظرم بسیار دلچسب‌تر از ادب مرد..... است.

خانواده نیک اختر روایت زندگی خانواده‌ای است که بعداز انقلاب در پی تبعیدی خود خواسته به کانادا مهاجرت کرده‌اند. البته این را هیچ وقت به زبان نمی‌آورند ولی با خواندن کتاب و روابط حاکم بر خانواده مهاجرت را خود خواسته می‌بینیم. افراد خانواده را، نیک اختر و همسرش بدری و بچه‌ها فرهاد و فرشته و فاطی که دخترکی روستایی است و با خودشان برده اند –مثلن کلفت- و طبق معمول یک خانم بزرگ با گوش‌های سنگین. این خانواده مهمانی هم دارند به نام خان‌عمو که استاد دانشگاه است و از ایران به آن‌جا رفته و موقتن در آن‌جاست و برمی‌گردد. نرمال ترین آدم‌های داستان هم همین خان‌عمو و فاطی هستند.

خانواده نیک اختر چون میلیونها ایرانی دیگر مقیم خارج از کشور ریشه در این‌جا و شاخ و برگ در آن‌جا دارند. این امر در لابلای گفتارشان پیداست.

آقای پزشک‌زاد با اقامت طولانی در خارج بخوبی به مسائل و حاشیه‌های زندگی ایرانیان در آن‌جا واقفند و شاید بتوان خانواده نیک اختر را مانیفستی دانست از آقای پزشک‌زاد در مورد این قوم به حج رفته.

طنز تلخ کتاب در جاهایی رمان دایی جان ناپلئون را پشت سر می گذارد و در واقع بسیار خاندنی تر از ادب مرد.... است. کتاب را پیشنهاد می کنم حتمن بخوانید.

عکس را هم از سایتی گرفته ام که آدرسش روی عکس هست. خیلی دوست داشتم به جای تصویری از روی کتاب  متن را با عکس آقای پزشک زاد زینت دهم. جایش در ایران بسیار خالی است.

یکی از زیباترین بخش‌های کتاب، جایی است که نیک اختر برای خان‌عمو از مبارزاتش تعریف میکند.

.....

نیک اختر: این روزنامه را نگاه کن. این عکس تظاهراتی علیه سنگسار است که در واقع من راه انداخته بودم.

خان عمو: پس چرا خودت توی عکس نیستی؟

نیک اختر: چطور نیستم؟ کنار درست این پلیس را نگاه کن!

خان عمو: این که انگار دکتر مجیدی است. خیلی شکل آن ...

نیک اختر: این نه، آن پهلویی.

خان عمو: از قیافه پهلویی هم زیر کلاه و عینک چیزی معلوم نیست. تازه این ریشو است تو که ریش نداری.

نیک اختر: ریش نیست باد زده شال گردن را آورده روی صورتم.

خان عمو: تو داری با جانت بازی می‌کنی، محمود! اگر چه گفت:

سر که نه در راه عزیزان بود / بار گرانی است کشیدن به دوش

نیک اختر: باز مسخرگی کن! این مقالات چی؟ این‌ها حساب نیست؟ این مقاله "وطن داری آموز از ماکیان" را بخوان.

خان عمو: این "ب.ک.مبارز" تویی؟

نیک اختر: بله، این امضای مستعار من‌است.

خان عمو: ای والله! تو دل شیر داری، محمود! بخصوص که ممکن است در امضای "ب.ک.مبارز" یک مشابهتی هم با بیل کلینتون ببینند! آن وقت دیگر واویلا! میشوی مبارز جهان‌خوار.

.................

اتفاق خودش نمی افتد + ایستگاه سلجوق

من از سنین نوجوانی علاقۀ خاصی به خواندن فیلمنامه داشتم، خصوصاً فیلمنامه هایی که به دلایل مختلف شرایط ساخت آنها فراهم نبوده است. اولین فیلمنامه ای که خواندم "مداد جادویی" اثر ایرج کریمی بود که هیچوقت ساخته نشد.

 

از خواندن فیلمنامه و بازسازی تصویری آن در ذهن بصورت فیلم بسیار لذت می برم. یکی از نویسندگانی که همیشه با علاقۀ فراوان به خواندن فیلمنامه هایش نشسته ام بهرام بیضایی است.

 

بهرام بیضایی از استادان نمایشنامه و فیلمنامه نویسی ایران است که به سبک خاصی می نویسند و این سبک برای من بسیار جذاب است.

دو اثری که معرفی می کنم از آثار ساخته نشدۀ بیضایی هستند:

 

اتفاق خودش نمی افتد!

فکر نمی کنم هیچوقت امکان ساخت این فیلمنامه فراهم گردد و همین که اجازه چاپ به آن داده شده جای تعجب فراوان است.

 

داستان درباره زن میانسالی است که بطور اتفاقی با یکی از همرزمان دوران جوانی خود (قبل از انقلاب) روبرو می شود. آنها که هر دو تفکرات حزبی خود را حفظ کرده اند همدیگر را می شناسند و... .

 

در این داستان ظاهرا همه چیز بصورت اتفاقی پیش می آید، اما در پس هر اتفاق ساده توطئه ای نهفته که باعث بروز حوادث بعدی می گردد.

 

این فیلمنامه که یک تریلر سیاسی است از چرخش های غافلگیرکنندۀ فراوانی برخوداراست و اگر شرایط تبدیل شدن به فیلم را داشت، به یکی از بهترین آثار این ژانر تبدیل می شد.

 

دلایل تغییر باورهای انقلابی احزاب، سوء استفاده از شرایط سیاسی پس از انقلاب، ماهیت برخی سیاسیون مذهبی فعلی و آثار زندان و شکنجه بر روان انسان ها از جمله مواردی است که در این داستان مطرح شده و نهایتاً به عدم اعطای مجوز ساخت به این فیلمنامه منجر گشته است.

 

ایستگاه سلجوق

یک فیلمنامۀ عجیب با شخصیت هایی اندک که تماماً در ترکیه می گذرد:

 

یک زوج جوان فرانسوی در یک سفر تفریحی به ترکیه آمده اند؛ اما هدف اصلی زن جوان، بازدید از یک موزۀ محلی و نیایش به درگاه مجسمه ای است باستانی که الهۀ باروری است. در راه برگشت و در پی یک حادثۀ ساده، زن از اتوبوس جا می ماند و در انتظار بازگشت شوهر، در یک ایستگاه کوچک بین راهی به خیالباقی می پردازد...

 

شاید این فیلمنامه به خوبی دیگر آثار بیضایی نباشد، اما از داستان پردازی بسیار بدیعی برخوردار است و پایان غیرمنتظره ای دارد.

 

پی نویس: آیا می دانید با وجود فروش بالای آخرین ساختۀ بیضایی (سگ کشی) هیچ تهیه کننده ای حاضر به سرمایه گذاری روی فیلم بعدی او نیست؟

یعنی چه؟

ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته‌ای یعنی چه

زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه درساخته‌ای یعنی چه

شاه خوبانی و منظور گدایان شده‌ای
قدر این مرتبه نشناخته‌ای یعنی چه

نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداخته‌ای یعنی چه

سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان
و از میان تیغ به ما آخته‌ای یعنی چه

هر کس از مهره مهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باخته‌ای یعنی چه

حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداخته‌ای یعنی چه

تصنیف "یعنی چه" رابا صدای شجریان اینجا گوش کنید.
 
برداشت از اینجا 

 

پروانه اسماعیل زاده

کتاب هایی که نمی خوانیم

 داستان سیاوش

زندگی آپارتمانی هم مسائل خاص خودش را دارد از جمله نگهداری و انجام مسائل مشترک . در ساختمانی که ما زندگی می کنیم نه آپارتمان است که در هر خانواده ممکن است آقا از یک شهر و خانم از شهر دیگر و بچه ها تقریبا همگی تهران به دنیا آمده اند. تحصیلات متفاوت با سنین متفاوت. فکرش را بکنید هماهنگی گاهی خیلی مشکل می شود.

هر چند وقت یکبار انجام امور به عهده ی همسرم میفتد . دیروز دیدم بسیار عصبانی میگه این آقای صدیقی عجب آدمیه ! حالا می فهمم که این پسرش هم عین پدرشه ! "دیو وارونه کار" رو میمونن. به پسرش چند وقت پیش گفتم این لامپ رامپ سوخته بی زحمت یک لامپ اینجا بنداز. بلافاصله گفت چشم! ولی انجام نداد !. قبل از اون، لامپ بالای در ورودی سوخته بود به پسر آقای چراغچی گفتم ،نه تنها اون لامپ رو عوض کرد بلکه هر جای دیگه هم لامپ سوخته ای بود عوض کرد . این آقای صدیقی هم همیشه تو ساختمون تو جلسات و جلو رو آدم با کارهای خلاف فرهنگ آپارتمان نشینی موافقت میکنه ولی درست برعکسشو انجام میده. پشت پنجره ش موز آویزون میکنه! ماشین پسر و دخترشو نصف شب یواشکی میاره تو پارکینگ و راه بقیه رو میگیره ، صبح زود میبره بیرون! حال بقیه ماشین دومشونو رو تو خیابون پارک می کنن، وقتی مهمون دارن ماشین خودشونو بیرون میزارن و...

گفتم دیو وارونه کار داستانش چیه؟ گفت تو شاهنامه  رستم گرفتار ین دیو میشه دیو اونو بلند میکنه و بهش میگه بندازمت تو دریا یا خشکی ؟.رستم که می دونست اگر اونو بندازه تو خشکی پرتش میکنه و به کوه میخوره بهتره که به دریا پرت بشه . رستم اکوان دیو را گول می زنه و از او می خواهد که به خشکی پرتابش کند.  دیو   او را به دریا می اندازد! و رستم نجات پیدا می کند.

..

تا حالا خیلی اصطلاح "دیو وارونه کار" را شنیده بودم ولی داستانش را نمی دانستم. با اینکه یک شاهنامه بسیار نفیس در کتابخانه دارم ولی هیچگاه آن را از ابتدا تا به آخر نخوانده ام .گاهی، آنهم برای پیدا کردن شعری آن را باز می کنم. برای این شاهنامه نخوانیَم خودم را سرزنش می کنم.

بعد از انقلاب خیلی ها اسم بچه هاشونو از شاهنامه انتخاب می کنند.

راستی چه داستانهایی از شاهنامه می دانیم ولی  در خود شاهنامه نخوانده ایم ؟

لینکها:

داستان رستم و اکوان دیو

مازندران در شاهنامه

استوره دیو سپید و مازندران

عکس از سایت

لیست داستان های شاهنامه در ویکی نبشته

 

ادب مرد به ز دولت اوست تحریر شد

Filmamoon.blogsky.com ادب مرد به ز دولت اوست

گرچه گرد آلود فقرم شرم باد از همتم

گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم

ادب مرد به ز دولت اوست تحریر شد، در سال 1352 نوشته شده است. چاپ پنجم آن در سال 1381 با شمارگان 3300 نسخه توسط انتشارات صفی‌علی‌شاه منتشر شد.

آخرین اثری که از آقای ایرج پزشک‌زاد که همه او را با مشهورترین رمان فارسی، یعنی اثر جاودانی دایی جان ناپلئون می‌شناسیم، خوانده‌ام همین کتاب است.

کتاب نمایش‌نامه‌ای کمدی است در سه پرده و یک مقدمه و یک موخره. هنرپیشگان این نمایش‌نامه بیست نفر هستند که در صفحات اولیه معرفی می‌شوند. قهرمان نمایش‌نامه آقای پورعلی‌زاده است که کارمند است و همراه با زن و فرزندان و .. و پرنیان که جوانی است شیک پوش و خوش سیما که، شیطان است.

با بیتی که از حافظ در صفحه اول ذکر شده و نگاهی به شخصیت‌های کتاب می‌فهمیم که با جنگ میان نیکی و بدی طرف هستیم. شیطان در قالب ارباب رجوعی ظاهر می‌شود تا پورعلی‌زاده، که بنا به معیارهای صداقت و درستی در نزد شیطان از درجه پنج است وسوسه کند.  یعنی نسلی که به قول شیطان منقرض شده و دیگر وجود ندارد. وی از راه‌های مختلفی سعی در پیاده کردن نقشه‌اش دارد ول هربار تیرش به سنگ می‌خورد و در پایان کماکان این درجه پنجمی برای پورعلی‌زاده حفظ می‌شود.

نمی‌دانم اکنون نظر آقای پزشک‌زاد در مورد این نمایش‌نامه چگونه است. بهرحال سی و اندی سال از تاریخ نوشتن کتاب می‌گذرد. خود من به شخصه با وی هم عقیده نیستم. به نظر من در این مورد روایتی که به سیدحسن مدرس نسبت می‌دهند واقعی‌تر به نظر می‌رسد. و اما این روایت:

می‌گویند شخصی نزد مدرس رفت و گفت: "می‌گویند آ شیخ فلان هزار تومان گرفته و رفته سر منبر و مدح رضاشاه گفته." مدرس می‌گوید: "ببین هر کس نرخی دارد. آ شیخ فلان، نرخش همین است. رضا شاه تا به حال به خود من پنج هزار تومان پیشنهاد رشود داده ولی من قبول نکرده‌ام. نمی‌دانم اگر شش‌هزار تومانش کند باز هم من مدرس هستم یا نه."

این کلام به نظر من کلام درستی است. این‌که اصلن چنین اتفاقی افتاده یا نه چیزی از زیبایی آن کم نمی‌کند و درستی آن را زیر سئوال نمی‌برد. در همین راستا نظرتان را به فیلم –نخیر انگار همه راه‌ها به فیلم ختم می‌شود- پیشنهاد بی‌شرمانه جلب می‌کنم.

بهرحال نمایش‌نامه جدای از  پایان باور کردنی و یا نکردنی آن، با نثر شیوای نویسنده خوش ذوقش  و همراه با جملاتی ویژه آقای پزشک‌زاد، کتابی است مفرح و دلنشین که می‌تواند چند ساعتی آرامش به شما بدهد.

چنین کند نجف دریابندری

چنین کنند بزرگان به نوعی تاریخ است که از فیلتری به نام نجف دریابندری عبور کرده. روی جلد کتاب نام نویسنده ویل کاپی ذکر شده که با توجه به مقدمه مترجم و همچنین کمی دقت در معنی اسم نویسنده کتاب و همچنین خواندن متن کتاب بلافاصله این احتمال در ذهن من شکل گرفت که متن ترجمه نمی باشد. به همین دلیل هم در دسته ادبیات ایران قرارش دادم. به هر حال هرچه که هست اکثر دریابندری بازها وقتی می خواهند درباره یک چیز ناب صحبت کنند، اگر به اندازه کافی از نعمت شعور بهرمند باشند، بلافاصله بحث را می کشانند به «چنین کنند بزرگان». اثری که روح شوخ و بشاش دریابندری در آن قابل مشاهده است. کتابی که تاریخ را به نحوی روایت میکند که در صفحه آخرش افسوس میخورید که چرا اینقدر حجمش کم است. دوست دارید تمام تاریخ و تمام آدمهایش را از این فیلتر هفت رنگ ببینید. نمیگم که برید بخونید.هرکی پیدا نکرد بیاد پیش خودم.