داستان را که می خوانی گویا کنار جویباری نشسته ای و آب زلالی در جریان است و صدایی نمی شنوی ، به جز حرکت نسیم در لابلای شاخه ها و صدای بال پرندگان و جنب و جوش حشراتی که از این گل به آن گل می روند و...
وقتی یک بعد ازظهر بعد از کار روزانه و کمی تا قسمتی زیاد ، خسته و افسرده راهی کتاب فروشی شدم تا خودم را به کتاب های داخل قفسه ها بسپرم چشمم به کتابی شکیل در سایزی متفاوت افتاد ( عرضی به اندازه 3 تا 4 سانت و طولش البته نرمال بود) تصویرگری روی جلد و داخل آن وسوسه ات می کرد و تو را به سمت خود می کشید که حتما مرا ورقی بزن . اسم کتاب " چای با طعم خدا" بود ، من که در آن بعد از ظهر کسل کننده و در آن لحظات بی خدایی به آن مکان کشیده شده بودم شعرهای لطیف آن کتاب بسیار برایم جالب بود . نویسنده کتاب را نمی شناختم فقط نامش برایم آشنا بود " عرفان نظر آهاری " . چای با طعم خدا ، کتابی است لطیف با عرفانی ساده که خواندنش برای بزرگسالان هم خالی از لطف نیست .
بک عاشقانه آرام داستان گیله مردی است که برای
یافتن ناب ترین عسل دنیا در دامنه ساوالان عاشق عسل، دختر سیه چشم آذری می شود و
شاید همان سه روز ابتدای زندگی در پای آن آتش گرم که چشمانشان را از هم پنهان می
کردند عاشقانه ی آرامشان شکل گرفت.
مرد معلم ادبیات و یک مبارزمخالف است. از همین رو
زندگی، خانه به دوشی را به آنها تحمیل می کند و داستان زندگی پر التهابشان تصویر
می شود...
درباره اثر:
داستان یک عاشقانه آرام حکایت زندگی نادر
ابراهیمی است. اینکه به چه می اندیشید ، چطور عاشق شد و چطور جنگید و به چه رسید.
چاپ اول اثر در سال 1376 روانه بازار شده و در تابستان 1388 به چاپ سیزدهم رسیده
است. نویسنده در ابتدای اثرش آنرا به همسرش فرزانه تقدیم می کند و می گوید:«به
همسرم فرزانه، که با مهر بی حدم به او، تنها کسی بودم که پیوسته عذابش دادم ...»
بریده هائی از اثر:
«عشق به دیگری ضرورت نیست ، حادثه است.
عشق به وطن ضرورت است نه حادثه
عشق به خدا ترکیبی است از ضرورت و حادثه»
***
«- تمام نشد بانوی خوب آذری من! کمی امان بده تا
برای تمام روز ها، هفته ها، ماهها ، سالها و قرنی که ناگزیر در آن زندگی می کنیم،
و برای تمام عاشقانِ صادق – حتی اگر هیچ معشوقی در کار نباشد – یک عاشقانه آرام می
سازم;
یک عاشقانه ی کاملا آرام. »
***
«- نمی توانم. دائما می اندیشم، شب و روز، در تمامی
لحظه ها- در بابِ راهم،مکتبم،مردمم،وطنم.من متعلق به نفرتِ از اسارتم و نفرت از
استبداد;
اما به باور داشتن، عادت نمی کنیم. می گویم: تو هرگز به خاطر وطنی که به عادت دوست
داشتنش مبتلا شده ای ، به جان نخواهی جنگید.»
***
«-
آنچه شما گله می نامید آقا، گله نیست، یک گروهِ بزرگِ عاشقِ صادق است – و به ظاهر
خاموش. پنج هزار سال است که به ظاهر خاموش است، و صد ها حکومت را با سر زمین زده
است، و غلامان و خواجگان خاموش و وفادارِ دربار ها، به صد ها سلطان را به صد ها
صورت تکه تکه و سوراخ سوراخ کرده اند و به دار آویختند و قلب های سربی شان را خنجر
نشان کرده اند. غلامان و خواجگان به چیزی بیش از سلاطبن، وفادار بوده اند ; و
مردم ما می دانند که در تن سکوت چگونه زهری جاریست.»
برگزیده ی جشنواره ی قلم زرین به عنوان بهترین رمان سال های 1379 و 1380
از کجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بود ؟که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟
سال ها فکر من این است و همه شب سخنم
به کجا می روم آخر ؟ ننمایی وطنم. "روی ماه خداوند را ببوس” در حقیقت داستان شک به چیستی وجود انسان و خداست ، داستان زندگی مردی که در مورد خودش و خدایی که تا چندی قبل میشناخته دچار شک وتردید می شه .
نشر: به شکل زیراکس و در دست فروشی های روبروی دانشگاه
بها: ۲۰۰۰۰ الی ۳۰۰۰۰ ریال
دانلود: صلواتی و در آخر همین متن
***
توپ مرواری کتابی است تاریخی که صادق هدایت با دستاویز کردن توپ مرواری نوشته است. کتاب در قالب طنز است. توپ مرواری توپی است که آخرین باری که آن را دیدم در ورودی یک ساختمان نظامی در خیابان سی تیر فعلی و قوام السلطنه سابق بود. گویا ساختمانی وابسته به وزارت خارجه است. هدایت رد حضور توپ در ایران را میگیرد و با آن در تاریخ به عقب بر میگردد. و این گونه است که از خامه عنبر سرشتش کتابی تاریخی و بی تا، در صد و بیست صفحه به رشته تحریر در میآید.
هدایت برای همه اتفاقات تاریخی که بیان می کند، دلایل قاطع و غیر قابل انکاری ارائه میدهد. تاریخ دریانوردی را در این کتاب میبینیم. و این که به طور مثال :
*چرا به جای مارکوپولو، قریستوفر قلمبوس آمریکا را کشف کرد. و چگونه پای آمریق وسبوس در این میان باز شد.
شفق جلد اول از مجموعهچهارجلدی گرگ و میش نوشته خانوم استفنی مه یر هست. درمورد یه دختر دبیرستانیکه بنا به شرایط روحیشمیاد که مدتی پیش پدرش زندگی کنه، اونا کم کم با یه پسر به اسم ادوارد آشنا میشه که بعدا میفهمه خون آشامه و....
داستان جذاب و بسیار هیجان انگیز بود، مخصوصا آخرش، طوری که تورو بی رحمانه همراه خودش میکشوند! نتونستم ولش کنم!
ولی میدونین به نظرم به غیر از عشق بینشون چیز زیادی برای گفتن نداشت! ، یا اینکه من نتونستم ازش چیزی بفهمم، شاید اگر این روچند سال پیش میخوندم عاشقش میشدم!...ولی خب انصافا عشقشون خیلی زیبا بود،بسیار عمیق، پاک و بی ریا و بدون هوس های آنی...
خفن کشکش داره! چون دلم میخواد جلد های دیگش رو هم بخونم، از کنجکاوی دارم می میرم مخصوصا وقتی فهمیدم بلا به خون آشام تبدیل شده، تا نفهمم بعد چه اتفاقی میوفته آروم نمیشم که! این خاننم استفنی هم میدونست کجا رمان رو تمام کنه ها!
اما مکالمات داستان خیلی خوشم اومد، مخصوصا بین ادوارد و بلا. نکته های ریزی بینشون میشد پیدا کرد.
اطلاعاتم روز به روز درمورد خون آشام ها داره افزایش پیدا می کنه :دی
جالب بود، بلا هیچ بارزه ی شخصیتی نداشت اما ادوارد عاشقش بود و به خاطرش همه کاری میکرد!
سر به هوا و دستو پاچلفتی! کسی که هر دو قدم راه یه بار میخوره زمین!:دی
فیلمش رو هم دیدم، فضای فضای باحالی داشت و بازیگراش هم چه نقش اول ها چه مکمل ها خیلی به شخصیا هالی کتابشون میومدن ، اما نسبت به کتابش سر نبود،یعنی زیاد وفادار به متن کتاب نبود.
نام کتاب:راهنمای نمودار شاهنامه فردوسی - دوره پیشدادیان و کیانیان
پژوهش از : فرانک دوانلو
انتشارات: آرتامیس
تلفکس:02282345193
بها:5500 تومان
این کتاب از با پیشگفتاری نیک آغاز می گردد و پس از آن با خواندن آن، کَسانِ شاهنامه را در ذهنت دوباره خوانی می کند.
برداشتی از برگ 18:
بانو گشسب
دخت بی همتا و دلاور «رستم» همسر «گیو» و مادر «بیژن» بود. «گیو» برای آوردن «کی خسرو» و «فرنگیس» به «توران شتافت»، «بانو گشسب» به نزد پدر به «سیستان» رفت....